من مریخی ام
فاز مثبت!
پر سوالهای جواب گرفته شده...
پر از فهمیدن...
روزهای خوب روز هایی هستند که بفهمید کجای زندگی ایستاده اید،چه میخواهید و چه کاری باید انجام دهید!
رسالت خود را،افسانه شخصی خود را و ماموریت خود را پیدا کنید. قطعا زندگی بهتر و زیباتری خواهید داشت.
امید و ایمان،تنها ابزار شما برای رسیدن ها هستند. شاه کلید هایتان را بردارید و به سمت درهای بسته بروید.
یا آنها را باز میکنید یا آنها را میشکنید. یادتان باشد هیچ دری بسته نخواهد ماند مگر این شما باشید که میشکنید...
جای شکستن خودتان،در های قفل روبرویتان را بشکنید...
قسمت خوبش: تو رو دیدم! با همون کت کذایی
2 زندگی ای سه روزه
1
میان من و شما...
که نه من توان و علاقه پیمودن و نه شما میلی به طی کردنش دارید پس چه سودآور تر که سکوت کنیم و دست بکشیم از بای بای کردنها و دست تکان دادن های از دوری که به سراب می مانند...
رها کنیم لبخندهایی که بیشتر به توهم شبیه است تا واقعیت...
شاید بشود سر کرد و سرکشید زندگی و معجون تلخ ارتباط بشیرت را!
رها کنیم "ما" ها را و فقط "من" ها بمانند و "تو" ها که ما هرگز "ما" نمیشویم!
چه من آب باشم چه تو،چه من روغن باشم چه تو...آب و روغن یکی نمیشوند...
چو تخته پاره بر موج،رها رها رها من....
شروعی از پایان :)
گفتند نشود جدا ز ریشه ساقه
ز مادر نشود جدا کودک و قنداقه
البته که همینه،منم رفتم و همه جا رو امتحان کردم،آخره آخرشم برگشتم جایی که ازش شروع کردم! بلاخره بلاکفا مث مادر وبلاگ نویسی من میمونه.
خوشحالم که اینجام،دلم واسه این فضا و دوستای مجازی ای که دوستیاشون از واقعیا واقعیتره تنگ شده بود.
کلی خاطره تلخ و شیرین هست که باید باز ساخته بشن
4
دیشب یه آهنگ پیدا شد که انگار داره زندگی منو میگه،انگار واسه من نوشتنش...
آهنگ داری به چی فکر میکنی تتلو!
عمو تتل خیلی وقب بود بیخیال آهنگات شده بودما! خوش اومدی پهلوون!
زندگی ینی یه آهنگایی مث این...
و ینی یه آهنگاییم مث تکفریا زهی خیال باطل!
گور بابای بقیه و تفکرات مسخرشون... پریسا افکار خودشو داره...
شیشه دو طرفه! 3،بعد از4
شیشه دو طرف داره...من یطرف قضیم! من هرچقدر دستمال دستم بگیرم و هی این دستمال خوش بینی و مطلاطفتو بکشم به شیشه و هی پیس پیس صداقت بپاشم و بخوام همه چیزو تمیز و پاک و شفاف کنم،هر چقدر خواهان پاکی شیشه یه رابطه باشم، وقتی طرف مقابلم شیشه رو تمیز نکنه هیچ چیز تغییر نمیکنه. بلکه بدتر هم میشه.
اون دیدش کثیفه و زحمتای من فقط خودمو خسته میکنه و اونو کثیفتر...
همه چیز باید دوطرفه باشه! دید هر دو باید تمیز باشه تا بشه واضح دید و درست رفت...
کثیفی نگاه حتی یه طرف از ماجرا باعث تصادف و رفتن به بیراهه ست...
عاشق آدمایی بشین که شبیه حرفاشونن،حتی اگه زشتن! نه کسایی که حرفاشون قشنگ و رفتارشون متفاوته...
خداجون،نمیدونم درسته یا نه! منم و هر چی که خودت بگی...عاشفتم خدا!
بی پناهم و تنها...دستم خالیه و رو به تو دراز شده...خداجون یه قلب دارم،قسم به پاکیت همیشه پاک بوده. به بزرگی خودت قسم هیچوقت درگیر کثیفی نشد!
خدا هوای فلبمو داشته باش...
نذار اعتمادم بشکنه،باشه؟ خیلی بنده هات اعتمادمو له کردن. اینبار نه،باشه؟
دوست دارم خدام...
2 زندگی ای سه روزه
خدا...آغوشت جا دارد؟
بغضم را قورت دادم ولی انگار تو راضی نبودی...بدجور راه گلویم را بسته...
گلویم را...نفسم را...
خدا...
آغوشت جا دارد؟
خدا...
مرا قبول میکنی؟
خدا...
خدا...
خدا...
میشه کمی بیشتر توی آغوشت فشارم دهی؟ امنیتم را گم کرده ام خدا...
اعتمادم را هم...
باورم را هم...
خدا...
خداااااااااااااااا
حواستان باشد من نشوید...
وقتی پر از حرف باشی اما خالی خالی...
وقتی بین یک بودن و نبودن عمیق معلق بمانی...
آنوقت میشوی من...منی که نه کسی را دارم و نه حتی تنهایی را.
من شدن تلخ است و زجر آور
مراقب باشید من نشوید!
دنیایتان را سخت به آغوش بکشید،نصیحت یک بی دنیا! کسی که هیچ دنیایی متعلق به او نیست... یک آدم معلق که دنیایش اورا ترک کرد...
دنیایتان را ببوسید و سفت توب بغلتان بگیریدش...
احساسی که واجبه
چیزایی مثل عشق...!
عاشق باشین. حتی شده عاشق یه چیزی.
پیشنهاد میدم اول عاشق خدا باشید،بعد اونایی که خدا میگه و بعد خودتون و خانوادتون...
حالا وقت اون عشقیه که همه ازش میگن! اون خیلی واجبه...لازمه که عاشق یه آدم باشین...آدمی که اشتباهی نباشه..صاف و ساده و صادق باشه...
اگه پسرین،عاشق یه دختر پاک بشین،کسی که بلد باشه خجالت بکشه،بی پروا گستاخ نباشه...
حرفامو جدی بگیرین اخه شما که نمیدونین این حسا تو دل یه دختر چه معنیییی ای داره...
عاشق دختری بشین که بچگی کردن بلد باشه و درعین حال مادر بودن.
شاید پسرا نفهمن این حرفا رو...
و اگه مث من دخترین عاشق پسر بشین که صادقانه بخنده،آرامش تو وجودش موج بزنه،خودشو دوست داشته باشه...ژستای الکی نگیره و خودش باشه...
عشق احساس واجبیه :)
چهار فصل من...
قدم هایت گرچه بلندند،آرامند و پر صلابت! آرامند و محکم...آرامند و آگاهانه!
تو را میکشم،مثل منظره ای سبز و پر از آرامش،مثل صدای گنجشکان و آب...
تو را حس میکنم مثل نم نم زیبا و پر لطافت باران بهاری،مثل نسیمی خنک و دلنشین در گرما و آفتاب سوزان تابستان...
تو را میشنوم،مثل صدای باد ملایم،خش خش برگها و سوختن چوب ها در آتش کم جان شومینه در پاییزی عاشقانه...
شرم روی گونه هایم زیر نگاهت آب میشود،مثل آب شدن برف نشسته بر تن شاخه های رنجور در اولین طلوع خورشید بعد یک شب زمستانی...
تو مثل روزی و مثل شب ها...!
تو چهار فصل من شده ای،هر روز که در عشق تو میگذرد گویی سالی در گذر است! حس میکنم هر روز نم نم باران بهاری چشمانم،نسیم خنک بین تابستان قلب عاشقم،صداهای پاییز عاشقانه و شرم آب شده ی زمستانی گونه هایم را...
تو...چهار فصل منی،کنار تو بودن حسی ست به خوبی تمام حس های خوب چهار فصل سال...
گذر از چشمان تو
انگار زندانی زنجیر شده ی چشمانم طاقتش تمام میشود و زنجیر ها را به قصد رهایی میکشد،میکشد و تا پنجره ی این زندان تیره میرسد...
از میله های مژگانم بیرون را که میبیند میگذرد از آزادی اش...گویی سیاهی زندانش کمتر از دنیای آزاد آن بیرون است. باز مینشیند لب پنجره چشمم و خودش را آویزان میله های نرم و بلند میکند و غم در دلش موج میزند!
سیاهی چشمان تو را که میبیند این زندانی،عجیب میترسد...شب چشمانت گویی اسیر مرا هوایی میکند و دلتنگ...
کارمان به کجا رسیده است که دلداری میدهد زندانی،زندان بانش را...!
از چشمان تو که میگذرم انگار من زندانیم و این قطره ها زندان بان...چه راحت برهم میزنی قانون مرا..چه راحت میشکنی حصار دلتنگی را و چه خوش حالند این قطره ها از سرسره بازی روی گونه های تب دار من!
تب عشق تو مرا بیمار کرد...
دکتر میزان تب مرا نه!
نبضم را که بگیری،
عشق در رگهایم میجوشد...
آهنگی برای حال من
اگه از بعضی چیزاش فاکتور بگیریم عین حرفای دل منه...
آهتگ سرده نگاه از سپهر خلسه.
حال و هوای این روزای من...عجیب سرد و تلخ شده!
انگار چیزی تا مرگ نمونده...انگار روزای زیادی تا بدی و سیاهی نمونده!